قصهی غمانگیز نارون تاجآباد سفلی که اشک شوق در چشمانم جاری کرد ...
تاجآباد سفلي در 32 كيلومتري شمال باختری دیار پورسینای بزرگ – همدان – قرار گرفته است. در سرزمینی که بلندای آن از سطح دریا به 2 هزار متر میرسد و مابين دو رشته كوه آلمابلاغ و گيجيقران محصور مانده است. موقعیتی که سبب شده بر سوزش زمستانهای این آبادبوم افزوده شده و در عوض، بر لطافت تابستانهایش نیز همچنین. جالب اینجاست که اهالی این روستای 2300 نفری به زبان کردی سخن میگویند.
امّا آسمان تاجآباد هم مثل اغلب روستاهای در معرض خطر این بوم و بر، آسمان آبیرنگی نیست! به نحوی که اندوختههای آبی روستا دچار افت کمی و کیفی شده، کشاورزی از رونق افتاده و از سال 86 تا 88 دامهاي كوچك روستا از شش هزار رأس به كمتر از هشتصد رأس کاهش یافته و مردمان مجبورند برای یافتن کار به شهرهای مجاور (بهار و همدان) کوچ کنند؛ رخدادی که آشکارا نشان از تشدید روند بیابانزایی در استان همدان دارد.
شاید از همین رو باشد که نماد زیبا و آرامبخش این روستای کوچک در قلب الوند هم در شب چهارمین روز از اسفند 1388 برای همیشه ساکت شد و نتوانست در برابر باد خم شود و شکست! انگار آن نارون پیر هم که شاهد پایکوبیهای فراوان تاجآبادیها بوده، حالا نمیتواند تحمل روزهای فرشنشینی را بعد از آن همه عرشنشینی داشته باشد.
نارونی که حضور چندین صدسالهاش در آن دیار، اصالتی ارزشمند به اهالی تاجآباد دیروز یا رسولآباد سفلی امروز داده بود ...
امید که به یاری قباد عزیز، جوان کوشای اهل این آبادی که افتخار میکنم از خوانندگان عزیز "مهار بیابانزایی" است، بتوان، از پایهها و ریشههای همان درخت، نهالی دیگر کاشت تا نسل آیندهی تاجآباد به داشتن جوانانی چون قباد یاری همچون داشتن آن نارون کهنسال افتخار کند و به خود ببالد.
برای همین است که اشک شوق میریزم ... از این که در دهستان تاجآباد سفلی هم ممکن است قبادی باشد که چشم امیدش به "آقای مهار بیابانزایی" باشد!
خواستم بگویم:
من گره خواهم زد
چشمان را با خورشید، دلها را با عشق،
سایهها را با آب، شاخهها را با باد
و به هم خواهم پیوست
خواب کودک تاجآبادی را با زمزمهی زنجرهها در دامنههای الوند
کاش بدانی که چقدر دوستت دارم قباد عزیز ... هموطن جوان و نادیدهی من ...
موخره: