آنها بهشت ميكارند و ما بهشت درو ميكنيم!
نميدانم تصوير باغ بوچارت در ونكور كانادا را در دلنوشتههايم ديدهايد يا نه؟ باغي كه بيش از يكصد سال پيش بر ويرانههاي يك كارخانه سيمان ساخته شد و اينك به عنوان زيباترين پرديس انسان ساز جهان از آن ياد ميشود.
آنها كه آن باغ رؤيايي را از نزديك ديدهاند، خوب ميدانند كه تصاوير برگرفته از آن باغ هرگز نميتواند بزرگي اعجاببرانگيز ابتكار و عشق انسانهايي را به تصوير درآورد كه در كار ساخت بهشتيترين قطعهي زمين مشاركت داشتهاند. بايد در آن پرديس ناهمتا قدم بزني و با نواي سحرانگيز پرندگان و زمزمهي روحنواز جويها و آبشارهايش همراه شوي تا به درستي درك كني از كدام بهشت با تو سخن ميگويم.
اين ها را گفتم تا افسوس خود را از بلايي كه بر سر بهشتهاي بكر خود در كلاردشت، دنا، خجير، ميانكاله، نايبند، باهوكلات، ميانجنگل، سبزكوه، لردگان، دماوند، مارگون، پريشان، هامون، بختگان، گاوخوني، مسيله، تاريكدره، تالاب گندمان، باغ اكولوژي نوشهر، کام فيروز، شهر افسانهاي لوت، تنگه هايقر، هلن، جنگل ابر و نظاير آن ميآوريم، اعلام دارم.
آيا سزاوار است كه ما بهشت مارگون را به كارخانه سيمان مارگون تغيير دهيم و آنها كارخانه سيمان بوچارت را به بهشت بوچارت؟!
ميدانم كه تحمل طولانيتر كردن اين سياههي تلخ را نداريد.
فقط كاش روزي از خانواده بوچارت ياد بگيريم و دوباره بهشت بسازيم و به جهانيان فخر بفروشيم و كبكمان خروس بخواند! نه آن كه حتا از صداي قار قار كلاغها هم محروم شويم!
به خدا مرديم از بس كه جان داديم از شنيدن نابخرديهاي زمانهاي كه در آن زيست ميكنيم!
حق ما اين نبود! بود؟
+ نوشته شده در دوشنبه ۹ آذر ۱۳۸۸ ساعت 11:32 توسط محمد درویش