ريشهي نگاه ابزاري آدمي به طبيعت از كجا آمده است؟ - 4
حسابداري سبز؛ حلقهي مفقودهاي كه بايد يافته شود!
چهارمين بخش از مجموعه گفتارهايي را كه به بهانهي هفتهي منابع طبيعي قلمي كردهام، به كنكاش اين پرسش اختصاص دارد كه ريشههاي فرهنگي و تاريخي نگاه ابزاري و سلطهمآب به محيطزيست و مواهب طبيعي از كجا آمده است؟ دريافتي كه بهانهي آن برميگردد به محّمد حسن عصاره! وي كه رسالهي دكتراي خويش را در دانشگاهي ايرلندي به پايان رسانده و هماكنون رئيس مؤسسهاي است كه بيش از 17 سال از نخستين ورودم به آن ميگذرد[1]؛ چهارشنبهي گذشته در مواجهه با اين گلايهي من قرار گرفت كه چرا مؤسسهي متبوع ما در بيانيهاي رسمي و مستدل موضع مخالف خود را با قطع درختان لويزان اعلام نكرد؟! با اندكي تأمل پاسخم داد كه اوّلاً مؤسسه يعني تو و من و ما! و دوّم اينكه مرا به سخنان مهمش در همايش ملّي آيندهي جنگلهاي ايران اشاره داد كه در آنجا در فرازي شفاف، به صراحت گفته بود: «اگر نظام ارزشگذاري اقتصادي منابع طبيعي در كشور ما شكل گرفته بود، ديگر شاهد فاجعهي لويزان آن هم به بهانهي صرفهي اقتصادي احداث بزرگراه در مقايسه با قطع چندين هزار اصله درخت نبوديم.»
او راست ميگويد؛ تا زماني كه حسابداري سبز در اين كشور سامان نيابد و ملاحظات اقتصاد بومشناختي به حاكميت نرسد، تلاشها و جلوههاي زيستمحيطي از منظر منفعت اقتصادي همواره دست پايين را خواهند داشت و روند تخريب، شتابان ادامه خواهد يافت.
تلنگري كه مرا واداشت، در اين حوزه اندكي عميقتر با مخاطبان مجازي خويش در دنياي وبلاگستان به همانديشي و تعامل بپردازم.
بايد اعتراف كرد كه علم اقتصاد به رغمِ ديرينهگي، گستردگی و تنوّع قابل تأمل آن در مقايسه با بسياري از شاخههاي علوم انساني، تا مدتها متأثر از نوع نگاهِ تماميتخواهانه و انسانمدارانهای[2] قرار داشته که از سوی مکتبهای فکری گوناگون بر آن تحميل میشده و هنوز هم ميشود؛ نگاه سلطهجويانهاي كه اصطلاحاٌ از آن با عنوان «بومشناسی کمعمق[3]» ياد ميكنند (آواستای، 1999). اين باور که حاصل رويکردی غيردموکراتيک و آزمندانه به محيطزيست و مواهب طبيعی بود[4]، کنش و واکنشهايي را در بومسازگانهای طبيعی به دنبال داشت که شکلگيری ناامنیها، آشفتگيها و اضطرابها در مقولههايي چون فقر، غذا، کارمايه (انرژي)، آلودگی و اُفت کارايي سرزمين از نشانزدهای نخستين آن به شمار میرود. به عنوان مثال، كافي است به اصل هشتم از منشور 32 مادهاي باروخ اسپينوزا (1677-1632 ميلادي)، يكي از قديسان اخلاقي غرب بنگريم، كه از قضا نام آن را «شرط زندگي با فضيلت» نهاده است. وي ميگويد: «ما مختاريم، هرچيزي را در طبيعت بد ميشماريم، يا مانعي براي بقاء خود و تنعم از يك زندگي عقلاني ميدانيم؛ به هر طريقي كه در نظر ما مؤثرتر است، از خود دور سازيم … و محققاً هر كس به موجب عاليترين حق طبيعت، مجاز است به كاري دست زند كه آن را به نفع خود ميداند.» متأسفانه رواج چنين پندارهاي باطلي در طول سه سدهي گذشته راه را بر گستاخي بشر در چپاول روزافزون سرمايههاي طبيعي هموار كرد؛ پندارهايي که هنوز بسيار زود است تا از ريشهکنی آنها سخن رانده شود. مثلاً مک هارگ در کتاب خویش (بشر و محيطزيست) که به سال 1983 منتشر کرد، میگويد: «بشر مقدّس است و بر همه چيز سلطه دارد. در واقع خدا نيز در تصوّر انسان، ساخته شده است ... انسان وحدت با طبيعت را آرزو نمیکند، بلکه خواهان پيروزی بر آن است ... جهان نيز تنها از تبادل افکار و عقايد انسانها با يکديگر يا انسانها با خدا، تشکيل میشود و طبيعت تنها پردة تزيينی سستی است که پشت صحنة نمايش بشر قرار دارد.» در ارتباط با برداشت نادرست از فرامين آسمانی، آرنولد توين بی، فيلسوف و مورخ بزرگ انگليسي قرن بيستم، میگويد: «اديان توحيدی بشر را بيش از حدِ خود، عزيز ساختهاند. از اين رهگذر که به او تعليم دادهاند خداوند، جهان را برای تو آفريده، همه چيز از آن توست، تمامی کوهها، درياها و صحراها برای زندگی بهتر آدمی آفريده شده و در اختيار اوست. هر چه میخواهد میتواند بکند، اين طرز تفکّر او را به بهرهگيری بیرويه رهنمون کرد[5] (Mohaghegh Damad ، 2000).»
ادامه دارد ...
[1] مؤسسه تحقيقات جنگلها و مراتع.
[2] نگرههای انسان- خدايي (Anthropomorphism) و انسان- محوری (Anthropocentrism)، با لحاظ چنين ديدگاهی است که شکل گرفتهاند و بر اين باورند که انسان خالق اصلی يا کانون جهان است (ماتلاک، 1989).
[3] Shallow Ecology؛ بومشناسی کمعمق یا سطحی بر اساس اين فرض که انسان کانون طبيعت است، عمل میکند (آواستای، 1999) و در برابر پندارينهي (نظريه) بومشناسی ژرف (Ecology (Deep قرار دارد.
[4] در همين ارتباط، در کتاب: «بومشناسی؛ علم عصيانگر» میخوانيم: يكي از ضعفهاي سامانهي حفاظتي موجود آن است كه قسمت اعظم زيستمندان عضو جامعهي زمين را كه ظاهراً هيچ ارزش اقتصادي ندارند (مانند گلهاي وحشي و پرندگان آوازخوان)، به حساب نميآورد. به عنوان مثال، از بین بيش از 22 هزار گونهي گياهی و جانوری بومی موجود در يکی از ايالتهای آمريکا، به دشواری بتوان حتا برای فروش 5 درصد آنها مشتری پيدا کرد.
[5] برای آگاهی بيشتر نگاه کنيد به درويش (1382).