پيش از پرداختن به موضوع اصلی، به نظر می­رسد نخست، آگاهی از مفهوم رسمی بيابان­زايي، محدودة عمل و اصلی­ترين عامل بوجود­آورندة آن ضروری باشد. سپس دريافت دامنة تحت اثرش در ايران و اختصاصات بومی يا منطقه­ای­اش ضروری خواهد بود.

 

1-1-  مختصات بيابان­زايي:

بر پاية واپسين بازنمودی[1] که از بيابان­زايی ارايه شده و در بيست و ششمين روز از آخرين ماهِ سال 1996 به تصويب اعضای کميتة بين­الدول پيمان[2] مقابله با بيابان­زايی[3] و خشکسالی نيز رسيده است(UNEP، 1997)، تنها وجه تمايز بيابان­زايی با فرايند کاهندة موسوم به تخريب سرزمين، در محدوديت اقليمی سرزمينهای متأثر از آن پنداشته شده است. به سخنی ديگر، درحالی که تخريب سرزمين به هيچ روی قيد اقليمی را برنمی­تابد، به بخشی از عملکرد آن در محدودة زيست­اقليمهای شکنندة متعلق به سرزمينهای خشک[4] (به استثنای فراخشک[5])، بيابان­زايی گويند[6]. بنابراين، از مجموع 6/13012 ميليون هکتار خشکيهای کرة زمين که می­توانند جولانگاهِ عمل فرايندهای مخرب سرزمين محسوب شوند، چيزی در حدود 2/5169 ميليون هکتار يا 7/39 درصد به صورت بالقوّه قلمروِ تحت اثرِ جريان ويرانگرِ بيابان­زايی خواهد بود.



[1] تعريف.

[2] کنوانسيون.

[3] CCD

[4] Dry Lands

[5] Hyper arid

[6] اينکه اصولاً چرا بايد به جای تخريب سرزمين از دانش­واژة ديگری استفاده کنيم، برمی­گردد به انگيزه­های برانگيزاننده و بارِ احساسی (دراماتيک) بيشترِ نهفته در کلمة بيابان­زايی که ناخودآگاه توجه بيشتری را جلب می­کند (Le Houérou، 1998 و Horstmann، 2002)؛ هرچند اين توجه بيشتر در برخی از موارد منجر شده که بسياری از مردم و مسئولان، بيابان­زايی را مترادف با گسترش فيزيکی قلمرو بيابانهای طبيعی فرض کرده و جريان اصلی و ناپيدای کاهندة کارايی سرزمين در اقليمهای مرطوب­تر را فراموش کنند؛ دريافت نادرستی که امتداد آن را در تعيين معيارها يا شاخصهايي نادرست برای بيابان­زايي نيز مشاهده می­کنيم (اختصاصی و مهاجری، 1376).