رمز ماندگاری گاوخونی چیست؟
در ادامه یادداشت پیشین، اینک در بخش دوم می کوشم تا نشان دهم متهم اصلی خشکیدگی زاینده رود و گاوخونی کیست یا چیست؟!
تالاب گاوخونی دستکم در پیشینهای به درازای یکی از دورههای زمینشناسی به حیات خویش ادامه داده و بنابراین، دلیلی ندارد که هیچ مؤلفهی طبیعی آزاردهندهای مانند خشکسالیهای دورهای بتواند حیات این چالاب ارزشمندی کویری را به مخاطره اندازد.
دریافت موصوف از آن جهت میتواند امیدوارکننده باشد که یادآوری میکند: همه چیز در دستان ما و تحت کنترل مدیریت حاکم بر سرزمین است. این مدیریت باید با بازتعریف اولویتها و نیازهای راهبردی خویش متناسب با ردپا و توان اکولوژیکی منطقه، شجاعت یک جراحی دردناک اما لازم و کارساز را در حوضهی آبخیز زایندهرود دارا باشد.
اگر فقط خسارت ناشی از خشکسالی در سال زراعی گذشته به بیش از ۱۱۲ میلیارد تومان رسید و امسال این رقم از مرز باورنکردنی یک هزار و ۵۰ میلیارد تومان هم گذر کرده و کشاورزان زحمتکش اصفهانی را با شوکی بنیانکن مواجه ساخت؛ نباید صرفاً بر بنیاد آموزههای متأثر از مدیریت بحران، به تسکین درد و پرداخت خسارت و اهدا وام از محل صندوق ذخیرهی ارزی اکتفا کرد. باید بر مبنای مدیریت خطرپذیری حرکت کرده و سامانی را در دیار نصف جهان تعریف کنیم که به مدد آن، آسیبپذیری کشاورزان و کارآفرینان و تولیدکنندگان در چنین رخدادهایی به کمینه رسد.
مهمترین دلایل اُفت کمّی و کیفی آب ورودی به تالاب عبارت است از افزایش مصرف آب در هر سه بخش شرب، کشاورزی و صنعت و نیز تزریق مواد سمی متأثر از:
- رشد جمعیت و مهاجرت به استان اصفهان و درنتیجه افزایش مصرف آب
- توجه شبکههای آبرسانی و انتقال آب به شهرها و استانهای مجاور از قبیل یزد و کاشان
- افزایش سطح اراضی کشاورزی حاشیه زایندهرود و استفاده از روشها و شگردهای نادرست و پرمصرف آبیاری و یا کشتهایی که متناسب با محدودیتهای حاکم بر منطقه نیست و متعاقب آن ورود زهکشهای کشاورزی حاوی علف کشها، آفتکشها و کودهای شیمیایی به رودخانه زاینده رود و تالاب گاوخونی.
- توسعه فضاهای سبز شهری
- افزایش مصارف جدید از جمله مصارف صنعتی و توسعه صنایع بزرگ از جمله فولاد سازی و ورود پسابهای آلوده و فلزات سنگین به منابع آب سطحی و زیرزمینی.
همان طور که از این جدول مشخص است، سهم بخش کشاورزی از مجموع آب قابل استحصال استان، چیزی بین ۸۵ الی ۹۰ درصد بوده است. همچنین بیشترین میزان تولید محصول نیز مربوط به سال زراعی ۸۵-۱۳۸۴ است که رقم کل آن ۵۳۱۸۶۳۱ تن بوده است . یعنی در خوشبینانهترین حالت، به ازای مصرف هر متر مکعب آب در بخش کشاورزی استان بین ۷۰۰ تا ۹۰۰ گرم مادهی غذایی تولید شده است که تقریباً برابر با میانگین کشوری است، اما از استاندارهای جهانی (تولید ۳ کیلوگرم محصول به ازای مصرف یک متر مکعب آب) فاصلهی بسیار دارد.
سؤال اصلی این است که چرا باید در یکی از غنیترین استانهای کشور از نظر سرمایههای انسانی و زیرساختهای نرمافزاری، همچنان راندمان تولید کشاورزی چنین نازل باشد؟ آن هم هنگامی که مجموع شاغلین این بخش، فقط حدود ۳/۱۱ درصد از مجموع شاغلین استان را شامل میشوند .
یک بار دیگر آمارها را مرور کنید: بیش از یک هزار میلیارد تومان در سال زراعی جاری به بخش کشاورزی استان خسارت وارد شده که در غالب وامهای مختلف یا کمکهای نقدی اغلب آنها توسط دولت جبران شده است. آیا بهتر نیست چنین سرمایهی گزافی در مسیر بهبود دانش به کار رفته در بخش کشاورزی مورد استفاده قرار گیرد؟ استفاده از روشهای آبیاری تحت فشار، ترویج کشت گلخانهای، انتخاب و کاشت آن گروه از محصولاتی که بیشترین بازده را با توجه به شرایط بومشناختی منطقه دارند، بهبود صنایع مرتبط با برداشت و حمل و انبارداری محصولات کشاورزی و … از جمله راهکارهایی است که استان اصفهان از کارمایهی لازم برای پیشرفت در آن بهرهمند است.
فقط کافی است تصور کنید راندمان این بخش به دو برابر افزایش یابد؛ این یعنی آن که بخش کشاورزی اصفهان میتواند با نیمی از آبی که در اختیارش قرار میگیرد، همین مقدار تولید داشته باشد و در آن صورت با آب مازاد حاصل هم، زایندهرود پرآب خواهد بود و گاوخونی به حیات خویش ادامه خواهد داد و نشاط و سلامتی دوباره به دیار زندهرود بازخواهد گشت.
حال تصورش را بکنید به موازات این اقدام، مدیریت استان سیاستهای کنترل جمعیت خویش را بر مبنای سند ۲۰ ساله مهار کند، سرمایهگذاری در بخش استحصال انرژیهای نو افزایش یابد، صنعت گردشگری استان زیرساختهای خود را در حد نام بلند اصفهان ارتقاء بخشد، سامانهی لولهکشی شهری مرمت شده و از ÷رت آب جلوگیری گردد، صنایع پرمصرف آب، استاندارهای خود را بهبود بخشیده و سرانجام نظارت جدیتری بر برداشت آب در بالادست زایندهرود از طریق موتورپمپها اعمال شود ؛ آنگاه دیار زندهرود چه دوران بهشتگونهای را که تجربه نخواهد کرد.
- فرجام سخن
تالابها به یقین از آن دست سرمایههای طبیعی به شمار میآیند که کمتر میتوان جایگزینی برای آن معرفی کرد؛ چرا که اثری ماندگار در هر دو حوزهی مادّی و فرامادی بر زندگی انسان و نبات برجای مینهند. در حقیقت، اگر میپذیریم: «هر منبع طبیعی یا دارایی زیستمحیطی، میتواند نوعی “سرمایهی طبیعی” محسوب شود که ارزش آن برای جامعه، طبق تعریف معادل با ارزش استهلاک منافع آتی است که میتوان از مصرف آن دارایی بدست آورد. به سخنی دیگر، ارزش سرمایههای طبیعی را باید مترادف با بقاء و ادامهی حیات نسل انسان در نظر گرفت.» باید بر این واقعیت نیز صحه نهیم که هیچ سرمایهی طبیعی در جهان وجود ندارد که به اندازهی تالابها بتواند به ماندگاری و بقای باکیفیت حیات در کرهی زمین کمک کند.
با این وجود و به رغم چنین دانستگی سترگی، باید اعتراف کنیم که تا همین اواخر هیچ کوشش قابل توجهی برای کمّی کردن این سرمایههای ناب طبیعی صورت نگرفته بود و کسی در اندیشهی محاسبهی ارزش جنگل، تالاب، خاک کشاورزی، آب پاک و … از این منظر نبود. حتا غمانگیزتر آن که امروز هم که در ماده ۵۹ از قانون برنامهی چهارم این اجازه به سازمان حفاظت محیط زیست داده شده است تا به ارزشگذاری اقتصادی مواهب طبیعی محیط زیست کشور بپردازد ، عملاً یک فرصتسوزی دیگر اتفاق افتاد و اینک که در پایان راه برنامهی چهارم قرار داریم، هنوز استارت این مطالعات هم به درستی زده نشده است! چرا؟! در حقیقت اگر امروز برنامهریزان و طراحان چیدمان توسعهی کشور از ارزش واقعی منافع این سرمایههای طبیعی بیمانند در سبد تولید ناخالص ملّی کشور آگاه بودند، بیشک نقشهی راه چیز دیگری بود و امروز نباید در سوگ خاموشی زندهرود و خشکی گاوخونی دست به آسمان میساییدیم و این گونه نگران میبودیم.
کلام آخر آن که
سالها پیش اندیشمندی لبنانی گفته بود: «دریغ بر ملتی که دَم برنمیآورد، مگر هنگامی که در تشییع جنازه گام برمیدارد؛ خود را نمیستاید، مگر در میان ویرانههایش؛ و عصیان نمیکند، مگر هنگامی که گردنش در میان تبر و کنده قرار دارد.»
اینک ما باید ثابت کنیم که در شمار آن ملتهایی نیستیم که باید برایشان دریغ ورزید و افسوس خورد. ما باید ثابت کنیم که به آن درجه از بلوغ و توسعه یافتگی رسیدهایم که بتوانیم اولویتهای اصلی و مؤلفههای اساسی مؤید رفاه پایدار خود و فرزندانمان را شناخته، انتخاب کرده و از آنها حمایت کنیم.
حرفم این است که اگر من ِنوعی، امروز باید در دفاع از بدیهیاتی فریاد زنم که سالهاست درستی و اصالت آنها به اثبات رسیده است، ریشهاش در کاهلی خود ماست. اگر مجبورم در دفاع از روشنایی روز و تاریکی شب قلم زده و بگویم: «منابع طبیعی را نباید سد راه توسعه پنداشت». یا «سدسازی نباید به قیمت ناپایداری اکولوژیک سرزمین تمام شود.» یا «حفظ تالابها، برای تضمین توان زیستپالایی سرزمین مقدس مادری لازم است.» یا «مرگ هر گونهی گیاهی یا جانوری، یعنی سوختن یک کتاب خطی و یگانه.» یا «در هیچ جای دنیا با افتخار از رقم جادهکشی خود به بهای مرگ جنگلهای طبیعیشان یاد نمیکنند.» یا … دلیلش در نادانی یا سهلانگاری و تنبلی ماست.
هموطن عزیز زنده رودی من!
امروز من و تو باید در اندیشهی افزایش راندمان بهرهوری از مزیتهای نسبی سرزمین خود میبودیم؛ امروز باید میکوشیدیم تا راندمان آبیاری در بخش کشاورزی را از ۸۰ به ۹۰ درصد برسانیم، نه از ۳۰ به ۴۰ درصد! امروز باید در اندیشهی ساخت سلولهای فتوولتاییکی میبودیم که میتوانست به جای تولید یک مگاوات انرژی از ۵ هکتار بیابان در ساعت، دو برابر این مقدار را از یک هکتار بیابان استحصال کند و بدینترتیب، من و تو در سرزمینی زیست میکردیم که نهتنها به مرزهای واقعی خودکفایی رسیده بود، بلکه با افتخار سهم بزرگی از نیاز کارمایه (انرژی) کشور و جهان را تأمین میکرد.
ما باید کلیشهها را بشکنیم و نشان دهیم که میشود از وابستگی معیشتی به سرزمین کاست؛ اما در عین حال مردمی ثروتمند و بانشاط بود که در طبیعتی پایدار و زیبا روزگار میگذرانند و از جریان روحبخش زاینده رود و دم مسیحایی گاوخونی لذت میبرند.