بعد از مرگ جانسوز پریشان که پریشان‌حالی ما را در این روزگار کامل کرد، اینک خبر می‌رسد که نابخردان آزمند به جان دماوند افتاده‌اند ...

و این بار نوبت دماوند است ...

    باورم نمی‌شود که می‌خواهند دماوند را هم از ما بگیرند و هفت کیلومتر از آن را آسفالت کنند! آخر نابخردی تاکجا؟ یعنی دیگر فریادرسی در این دیار وجود ندارد تا بشود برای او گفت که کسی در هیچ جای دنیا با نماد ناهمتای یک کشور و ملت، اینگونه سبکسرانه برخورد نکرده و نمی‌کند.
    حرمت این کوهستان مقدس را حفظ کنید و فقط این یکی را برای ما بگذارید تا هر از چندگاهی به قامت رعنا و کاکل سپیدرنگش بنگریم و یادمان بیاید که ما فرزندان آرش هستیم ... آیا از نهیب روح او در این کوهستان نمی‌ترسید؟ آیا نمی‌شنوید که هنوز کودکان این سرزمین او را صدا می‌زنند و مادران دعایش می‌کنند؟

کودکان از بام‌ها او را صدا کردند
مادران او را دعا کردند
 پیر مردان چشم گرداندند
 دختران بفشرده گردن بندها در مشت
همره او قدرت عشق و وفا کردند
 آرش اما همچنان خاموش
 از شکاف دامن البرز بالا رفت
 وز پی او
 پرده‌های اشک پی در پی فرود آمد
بست یک دم چشم هایش را عمو نوروز
خنده بر لب غرقه در رویا
کودکان با دیدگان خسته وپی جو
در شگفت از پهلوانی ها
شعله‌های کوره در پرواز
 باد در غوغا.
شامگاهان
 راه جویانی که می جستند آرش را به روی قله ها پی گیر
 باز گردیدند
 بی نشان از پیکر آرش
با کمان و ترکشی بی تیر
 آری آری جان خود در تیر کرد آرش
 کار صد ها صد هزاران تیغه‌ی شمشیر کرد آرش
 تیر آرش را سوارانی که می‌راندند بر جیحون
به دیگر نیمروزی از پی آن روز
 نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند
 و آنجا را از آن پس
مرز ایرانشهر و توران بازنامیدند
 آفتاب
درگریز بی شتاب خویش
سال‌ها بر بام دنیا پاکشان سر زد
ماهتاب
 بی نصیب از شبروی هایش همه خاموش
 در دل هر کوی و هر برزن
سر به هر ایوان و هر در زد
 آفتاب و ماه را در گشت
سال‌ها بگذشت
 سال‌ها و باز
در تمام پهنه البرز
 وین سراسر قله‌ی مغموم و خاموشی که می‌بینید
وندرون دره‌های برف آلودی که می‌دانید
 رهگذرهایی که شب در راه می مانند
 نام آرش را پیاپی در دل کهسار می خوانند
 و نیاز خویش می خواهند
 با دهان سنگ‌های کوه آرش می دهد پاسخ
 می کندشان از فراز و از نشیب جاده‌ها آگاه
می دهد امید
 می نماید راه
 در برون کلبه می بارد
 برف می بارد به روی خار و خارا سنگ
 کوه ها خاموش
دره ها دلتنگ
راه‌ها چشم انتظاری کاروانی با صدای زنگ
 کودکان دیری است در خوابند
 در خوابست عمو نوروز
 می گذارم کنده ای هیزم در آتشدان
 شعله بالا می رود پر سوز

                                                                   درج نظر