اگر و تنها اگر: بيابان را ميشناسي!
يه موقعهايي كه روي آخرين يال زرين تپهي ماسهاي مصر قدم برميدارم؛ يه وقتهايي كه در كنار شورترين رود عالم در جوار گندم بريان شهداد نفس ميكشم و يه زمانهايي كه از بالاي تپههاي سرخرنگ ميوسن جنوب دامغان به انتهاي ناپيداي دشت كويري مينگرم كه آن سويش، جندق با همهي نجابت و صلابتش ايستاده است ... بله درست در همون برهوت خاموش و اهورايي كوير بر خود ميلرزم ... بر خود ميلرزم كه آيا توانستم رسالتم را در برابر آن بيابانزادهي بيابانگرد ادا كنم؟ آيا توانستم خطي مثبت از حضورم در اين دنياي فاني، باقي نهم و آيا توانستم ذرهاي از آلام سرزمين مقدس مادريام را كم كنم؟
گوش كنيد!
ساربانگ صحرا مينوازد ... در اين صحرا، نه ترنم شاد جويباري روان است، نه سبزينهي زوهمندي و نه بازي مستانهي رودي ... درعوض؛ تنديسهاي ماسهاي، همان بردنگهاي زرگون، سپيد و خاكستري مدام جابه جا شده تا تازيانهي ناپيداي باد را برملا سازند ...
و بايد اينجا در پيشگاه خوانندگان عزيزي كه دوستشان دارم، اعتراف كنم: محمّد درويش از دريافت اين تازيانهها نفس ميگيرد و به اوج بال ميگشايد ...
يادداشت زير را همكار عزيزم عهديه كاليراد آفريده است و آن را تقديم كرده به خوانندگان عزیز این کلبهی مجازی ... خوشحالم كه چنين همكاراني دارم.
به نام خدايي که همين نزديکي است
بيابانزادهاي بيابان گرد
کويرنشيني کپرنشين
او که هميشه آسمانش چراغاني است از نوع بي مصرف، حتي نه کم مصرف
کهکشان را زماني يافت که مادرش در راه شيري لالايي کوير را برايش زمزمه کرد
او، فرزند شن زار است و عاشق شترهايش
مي خواهد بداند مديريت سرزمينهاي بياباني از نوع علمي او را به کجا خواهد رساند
او نمي خواهد شب چراغهايش را گم کند
فقط مي خواهد فرهنگ کوير را محترم شمارند
مي خواهد ستارگاني در آسمان پر ستارهاش باشند
مي خواهد ثقل دايرهاي باشد که گردش ميکنند
ميخواهد زادگاهش را پاس بدارند
ميخواهد مديريت سرزمينش پايداري بومش باشد
مي خواهد منابع سرزمينش را پاسدار باشند
مي خواهد همچنان بيابانگرد باشد، آن هم از نوع روستايي
او در آينه تو را ميبيند
تجلي آرمانهايش در حريم دانش
او را، بومش را، ديارش را و فرهنگ و هويتش را محترم شمار
و به مديريت سرزمينش مفتخر باش
اگر و تنها اگر
"بيابان را ميشناسي"