لبیکی جانانه به فراخوان کاشت نهال اُرس در سیراچال
گمان برم همهی آنهایی که امروز خود را با اتوبوس، مینیبوس یا وسیلهی نقلیهی شخصی به بالای سد کرج رسانده تا به فراخوان سبز مصطفی خوشنویس لبیک گویند، گمان نمیکردند که با چنین استقبال و جمعیت کمنظیری روبرو شوند. در حقیقت به جای یک دستگاه اتوبوسی که پیشبینی شده بود، 3 دستگاه اتوبوس و مینیبوس هم کفایت نکرد و بقیهی عاشقان اُرس با بیش از 50 دستگاه اتومبیل سواری خود را به سیراچال رساندند تا به کوروش یزرگ ثابت کنند: هنوز فرزندانش در این آب و خاک حضور دارند و برای پاسداری از آرزوها و استمرار بخشیدن به فرامین سبزش میکوشند ...
گفتم هر او که درختی بکارد
به دانایی پروردگار خواهد رسید
به درگاه دریا و آرامش آسمان خواهد رسید
در حقیقت امروز آنچه که کم بود، نه نیروی انسانی داوطلب، که بیل و کلنگ بود! از همین رو، بیل و کلنگها هم امروز برای خود آقایی کردند و کلی هواخواه داشتند!
کاش شما هم امروز در دامنههای زیبای سیراچال میبودید تا به چشم خود میدیدید که چگونه برخی از زنان و مردان حاضر در این حرکت اجتماعی شورآفرین در هنگام کاشت نهالهای اُرس با پروردگار خویش راز و نیاز میکردند و دعا میخواندند ... کاش کمالالدین ناصری عزیز امروز اینجا بود و میدید که چگونه مردم «برادرش» را حرمت مینهند و عزیز میدارند ... و کاش آن طبیعتستیزانی که بیمهابای فرداها فرمان نیستی سبزینه را صادر میکنند، میدیدند که در پیرامون هر نهال اُرسی که امروز کاشته شد، دعایی به آسمان رفت و اشک شوقی از دیده فرو ریخت.
درود بر همهی آنهایی که امروز آمدند و آنهایی که نیامدند، امّا دلشان در سیراچال بود ...
درود بر عباس محمدی و علیرضا آیینهچیان عزیز که با گروه همپای همیشگیشان به سیراچال آمده بودند و تا آخرین لحظهها برای کاشت نهالی بیشتر از یکدیگر سبقت میگرفتند ... درود بر همکاران عزیزم در مؤسسه تحقیقات جنگلها و مراتع کشور که بسیاریشان با خانواده آمده بودند ... و درود بر مصطفی خوشنویس عزیز که ایستگاه تحقیقات سیراچال، بیشک به حضور اوست که اینچنین شاداب و پرطراوت بر دامنههای البرز میانی میدرخشد. صمیمانه از پروردگار مهربان میخواهم این پدر اُرس ایران را در جفت پنج زندگی چنان شاداب و سرحا نگه دارد که بتواند این آیین سبز را تا جفت 9 زندگیاش دوام و قوام و استمرار بخشد.
- در حاشیه:
- حضور زنان و نوجوانان در این مراسم کاملاً چشمگیر و نمایان بود.
- اروند هم روزی بیادماندنی را سپری کرد و تقریباً به نام و یاد هر یک از بابابزرگها و مامان بزرگها و عمه و دایی و ... خانواده یک نهال اُرس را غرس کرد. روایت اروند از این روز را میتوانید اینجا بخوانید.