محيط زيست و سياست؛ از هماوردی تا هماغوشی - 15
- فرجام سخن:
چشم داري تو، به چشم خود نگر منگر از چشم سفيد خيرهسر
گوش داري تو، به گوش خود شنو گوش گولان را چرا باشي گرو ؟
بي ز تقليدي نظر را پيشه كن هم به رأي و عقل خود انديشه كن
مولانا
فرازنای کلام آنكه اگر ميخواهيم انديشهي ((تصرف در طبيعت)) به آموزهي ((تعامل با طبيعت)) بدل شود، به نظر نميرسد، معبري جز شنيدن بدون تعصب و بدون واسطهي حرف ديگران و عبور از ((بزرگراه گفتگوي تمدّنها))، نتواند ما را به سر منزل مقصود هدايت كند. و در اين راه، اگر قرار است انديشة گفتگوي تمدِنها، به پنداری عملی و تأثيرگذار در تاريخ نسل امروز و آينده تبديل شده و بار ديگر دنيا، ايران را به پاس اين پيشگامي ميمون بستايد؛ علاوه بر اينكه بايد عملاً نشان دهيم كه استعداد اين پيشگامي را داريم و ميتوانيم از آزادي در حوزهي انديشه، منطق در حوزهي گفتگو و قانون در حوزهي عمل[1] صيانت كنيم؛ ميبايست يكي از دستورات اصلي جستارهاي مطروحه در نشستهاي جهاني آن را نيز، به فراكافت اين آموزه اختصاص دهيم؛ چه اگر همانديشي نخبگان فكري جامعهي جهاني و دولتمردان سطوح فوقاني قدرت، بتواند سرانجام به تبيين و تدوين راهبردي براي دستيابي به هماغوشي محيطزيست و سياست و نه هماوردي آن دو با يكديگر، آنهم به مفهوم واقعي كلمه[2]، منجر شود؛ آنگاه مي توان سخنان تلخ هيگينز در ((دشمن هفتم)) را به موزهي عبرت تاريخ سپرد و با عشق و اميد به آينده نگريست.
در ثاني، حتّي اگر به فرض، حاصل اين تلاشها و نشستها نتواند تأثير آني مثبتي بر محيطزيست گذاشته و از شدت تقابلها نكاهد، همان طور که ظاهراً اينک چنين به نظر میآيد! هنوز بايد قدردان اين امكان بود؛ چرا كه ((گفتگوي دردها))، چشمان وجدان عمومي را خيس كرده و تپش قلب بيمارش را استمرار خواهد بخشيد. همان کاری که خاتمی میکرد، هرگاه که ديگر اقدام قانونی سزاواری برای انجام دادن نمیيافت! به قول تامارو(1994): ((اشكهايي كه از چشم فرو نميريزند، در قلب جمع ميشوند و با گذشت زمان آن را فلج ميكنند.))
پس، شايد كمترين دستاورد ((گفتگوي تمدّنها))، مجالي باشد كه به انسانِ امروز ميدهد تا در غم نابخرديهاي زمانهي خويش بگريد و خود را سبك سازد! و با اين سبکبالی شايد اين فرصت را بيابد تا با تمرکزی بيشتر و آرامشی افزونتر به گرهگشايي از مشکلات تودرتوی خويش توفيق يابد.
با آرزوي توفيق فرزانگاني كه در اين ((گفتگو)) ميكوشند، نام ايران و مقام انسان را اعتلا بخشند، نوشتار خويش را با يکی از ماندگارترين سخنان جبران خليل جبران، انديشمند فرزانهي لبنانی به پايان میبرم: «آنانی که برای يک صلح ابدی میجنگند، همچون شاعران جوانی هستند که نمیخواهند بهار هرگز پايان گيرد. انسان بايد جنگيدن برای نيتها و رؤياهای خود را بياموزد، چون اين نيز بخشی از امانت پروردگار در اين سياره است ... در هر حال هيچ چيز نخواهد توانست جنگ برای مرگ را فرا بخواند، هر آنچه در اين زمين رخ میدهد، جنگی برای زندگی است.»
[1] اشاره به سخنان تابستان سال 1377 رئيس جمهور وقت، با همين مضمون در جمع ايرانيان مقيم آمريكا در مقر سازمان ملل متحد.
[2] نه مانند آنچه كه هماكنون در برخي كشورهاي عموماً غربي رايج شده كه در آن: عشق به محيط زيست، بيشتر بدل به يك ژست سياسي و عاملي براي افزايش رأي است تا منشي واقعي و الزامآور در نزد دولتمردان.