- فرجام سخن:

                             چشم داري تو، به چشم خود نگر           منگر از چشم سفيد خيره‌سر

گوش داري تو، به گوش خود شنو        گوش گولان را چرا باشي گرو ؟

بي ز تقليدي نظر را پيشه كن         هم به رأي و عقل خود انديشه كن

                                                                             مولانا

فرازنای کلام آنكه اگر مي‌خواهيم انديشه­ي ((تصرف در طبيعت)) به آموزه­ي ((تعامل با طبيعت)) بدل شود، به نظر نمي‌رسد، معبري جز شنيدن بدون تعصب و بدون واسطه­ي حرف ديگران و عبور از ((بزرگراه گفتگوي تمدّن­ها))، نتواند ما را به سر منزل مقصود هدايت كند. و در اين راه، اگر قرار است انديشة  گفتگوي تمدِنها، به پنداری عملی و تأثيرگذار در تاريخ نسل امروز و آينده تبديل شده و بار ديگر دنيا، ايران را به پاس اين پيشگامي ميمون بستايد؛ علاوه بر اينكه بايد عملاً نشان دهيم كه استعداد اين پيشگامي را داريم و مي‌توانيم از آزادي در حوزه­ي انديشه، منطق در حوزه­ي گفتگو و قانون در حوزه­ي عمل[1] صيانت كنيم؛ مي‌بايست يكي از دستورات اصلي جستارهاي مطروحه در نشستهاي جهاني آن را نيز، به فراكافت اين آموزه اختصاص دهيم؛ چه اگر هم‌انديشي نخبگان فكري جامعه­ي جهاني و دولتمردان سطوح فوقاني قدرت، بتواند سرانجام به تبيين و تدوين راهبردي براي دستيابي به هماغوشي محيط­زيست و سياست و نه هماوردي آن دو با يكديگر، آنهم به مفهوم واقعي كلمه[2]، منجر شود؛ آنگاه مي توان سخنان تلخ هيگينز در ((دشمن هفتم)) را به موزه­ي عبرت تاريخ سپرد و با عشق و اميد به آينده نگريست.

در ثاني، حتّي اگر به فرض، حاصل اين تلاش­ها و نشست­ها نتواند تأثير آني مثبتي بر محيط­زيست گذاشته و از شدت تقابل­ها نكاهد، همان طور که ظاهراً اينک چنين به نظر می­آيد! هنوز بايد قدردان اين امكان بود؛ چرا كه ((گفتگوي دردها))، چشمان وجدان عمومي را خيس كرده و تپش قلب بيمارش را استمرار خواهد بخشيد. همان کاری که خاتمی می­کرد، هرگاه که ديگر اقدام قانونی سزاواری برای انجام­ دادن نمی­يافت! به قول تامارو(1994): ((اشك­هايي كه از چشم فرو نمي‌ريزند، در قلب جمع مي‌شوند و با گذشت زمان آن را فلج مي‌كنند.))

پس، شايد كمترين دستاورد ((گفتگوي تمدّن­ها))، مجالي باشد كه به انسانِ امروز مي‌دهد تا در غم نابخردي­هاي زمانه­ي خويش بگريد و خود را سبك سازد! و با اين سبکبالی شايد اين فرصت را بيابد تا با تمرکزی بيشتر و آرامشی افزون­تر به گره­گشايي از مشکلات تودرتوی خويش توفيق يابد.

با آرزوي توفيق فرزانگاني كه در اين ((گفتگو)) مي‌كوشند، نام ايران و مقام انسان را اعتلا بخشند، نوشتار خويش را با يکی از ماندگار­ترين سخنان جبران خليل جبران، انديشمند فرزانه­ي لبنانی به پايان می­برم: «آنانی که برای يک صلح ابدی می­جنگند، همچون شاعران جوانی هستند که نمی­خواهند بهار هرگز پايان گيرد. انسان بايد جنگيدن برای نيتها و رؤياهای خود را بياموزد، چون اين نيز بخشی از امانت پروردگار در اين سياره است ... در هر حال هيچ چيز نخواهد توانست جنگ برای مرگ را فرا بخواند، هر آنچه در اين زمين رخ می­دهد، جنگی برای زندگی است



[1]  اشاره به سخنان تابستان سال 1377 رئيس جمهور وقت،  با همين مضمون در جمع ايرانيان مقيم آمريكا در مقر سازمان ملل متحد.

[2]  نه مانند آنچه كه هم‌اكنون در برخي كشورهاي عموماً غربي رايج شده كه در آن: عشق به محيط زيست، بيشتر بدل به يك ژست سياسي و عاملي براي افزايش رأي است تا منشي واقعي و الزام‌آور در نزد دولتمردان.