بس کنیم این رویه ی خونریزانه را ...
چهارشنبه گذشته، پس از ماهها بررسی و مطالعه، سرانجام کار انتشار مقالهای را به پایان بردم که میدانستم مورد مخالفت جدی طرفداران فرهنگ شکار و شکارچیهای محترم قرار خواهد گرفت. با این وجود، به نظرم، برای پایان دادن به این رسم غیر اخلاقی و این رویهی خونریزانه لازم بود تا با عدد و رقم با افرادی سخن گویم که همچنان با افتخار از این که شکارچی نامیده شوند، دفاع کرده و به مرام خونریزانه خود مباهات و افتخار میورزند.
در طول 48 ساعت گذشته که از انتشار این یادداشت در وبلاگ نخبگان و نیز صفحه محیط خبر آن لاین میگذرد، خوشبختانه بازخوردها و واکنشهای فراوانی در محافل رسانهای و شبکههای مجازی یافته است که همچنان ادامه دارد. به همین بهانه، پاسخی برای کاربران خبر آن لاین، نوشتم که به دلیل محدودیت ارسال نظر در آن پایگاه خبری، متن کامل آن را اینجا و پیش از انتشار کامل یادداشتم، بازنشر میدهم :
درود بر دوستان بزرگوارم که در این موضوع بسیار مهم، سزاوارانه واکنش نشان داده و نظرات خویش را به اشتراک نهادند. نکتهای که لازم است مجدداً بر آن تأکید کنم آن است که هرچند با توجه به بضاعت کنونی سازمان متولی محیط زیست در کشور، شاید نتوان با قاطعیت از سهم شکار در تخریب زیگونگی حیات در کشور، به طور دقیق پرده برداشت؛ اما یک واقعیت را هم نباید و نمیتوان انکار کرد. این که اگر عملکردهای نابخردانه یا آزمندانه ما در حوزه کشاورزی، دامداری، جانمایی صنعتی، مسکونی، آلودگی منابع آب، خاک و هوا و حتا انتخاب مکانهای نادرست برای انجام رزمایشهای خویش منجر به تخریب و نابودی زیستگاه و حیات وحش ما - به صورتی غیر مستقیم - میشود. ترویج فرهنگ شکار و شکارگری، آشکارا و به طور مستقیم دارد باقیمانده حیات وحش ما را به قهقرا سوق میدهد. در چنین شرایطی، حتا اگر به آموزههای اخلاقی هم اعتقادی نداریم که بر بنیاد آنها، ریختن خون حیوانات به بهانهی تفریح یا ورزشی! به نام شکار کاملاً اشتباه و غیرقابل پذیرش است؛ باید متوجه باشیم که در شرایط کنونی که اغلب زیستگاههای ما با شرایط کلیماکس (مطلوب) خود فاصلهای بس دراز دارند، نباید عامدانه این اندک وحوش باقیمانده را به کشتن دهیم.
دست آخر آن که یک قانون نانوشته در طبیعت وجود دارد که میگوید: آنهایی که چارچوب زندگیشان را به نحوی سامان میدهند که ادامهی آن در گرو ریختن خون جاندارانی بیگناه و مفید برای پایداری بومشناختی سرزمین است، باید بدانند که عقوبت این خونریری، سرانجام روزی گریبان آنان و دیگر همنوعانشان را خواهد گرفت.
از همین روست که در باور من، ما شکار خوب و شکار بد نداریم، همانگونه که قاتل خوب و قاتل بد نداریم. شکار به هر بهانهای نه تنها در ایران که در همهی نقاط جهان به عنوان رسمی که از پیشینهی بدوی آدمی متعلق به قبل از پیدایش کشاورزی در 10 هزار سال پیش، به جا مانده، باید ریشه کن شود و این وظیفهی همهی نخبگان و متخصصان و روشنفکران و اصحاب رسانه است که در این مهم دست به روشنگری زده و با آفرینش آثاری جذاب و اثرگذار در حوزهی دیداری، شنیداری، نوشتاری و مجازی، بکوشند تا جامعهای را بسازیم که در آن، هرگز کسی با افتخار جرأت نکند تا همچنان خود را "شکارچی" بنامد و یا بدتر آن که بخواهد در کنار لاشه حیوانات کشته شده و غرق در خونش، عکس یادگاری هم بگیرد. ما باید دوره سرودن و خواندن ترانههایی که میگفتند:
میخوام برم کوه
شکار آهو
را به پایان برده و در عوض، زنهار اندیشمندانی چون سهراب سپهری عزیز را تکرار و ترویج کنیم که میگفت:
لب دریا برویم
تور در آب بیاندازیم
و بگیریم طراوات را از آب
از همین روست که من - محمد درویش – با بیش از ربع قرن سابقهی پژوهشی و به عنوان عضو هیأت علمی مؤسسه تحقیقات جنگلها و مراتع کشور در همینجا اعلام میدارم که تا هنگامی که زنده هستم، در مقام وکیل مدافعی بی منت برای جانداران این سرزمین خواهم کوشید تا حتا اگر شده یک نفر از تفنگ به دستانی که بی هیچ احساس گناهی به سوی این حیوانات بیگناه نشانه رفتهاند را وادارم تا تفنگشان را مانند بزرگترین و مشهورترین شکارچی ایران، استاد اسکندر فیروز بزرگ – به کناری نهاده و به جایش با دوربین عکاسی به شکار حیات وحش وطن بروند. کاری که آن بزرگ مرد طبیعت دوست ایرانی از 46 سال پیش انجام داده و سرمایهای کمنظیر برای جوانان امروز و فردای وطن به یادگار نهاده است.
موفق باشید و به امید روزی که ببینم و ببینیم آخرین شکارچی، تفنگش را برای همیشه به دیوار میآویزد؛ آرزویی که برای تحققش، حاضرم جانم را هم بدهم.
و اینک متن کامل یادداشتم در خبر آن لاین با عنوان:
سهم شکار در مرگ تنوّع زیستی ایران!
9 سال پیش، اتحادیه جهانی حفاظت از طبیعت (IUCN) در گزارش سال 2004 خود، جهانیان را شگفتزده و یا شاید بهتر است گفته شود: "بهت زده" کرد! این معتبرترین نهاد محیط زیستی دنیا که وظیفهی پایش گونههای در معرض خطر انقراض را با انتشار سالانهی سیاههی سرخ(red data ) دارد در آن گزارش چنین آورد: «شتاب انقراض کنونی گیاهان و حیوانات در شرایط امروز کرهی زمین، ۱۰۰ تا هزار برابر سریعتر از میزان طبیعی انقراضی است که تا پیش از ظهور نقش انسان به عنوان عامل اصلی انقراض وجود داشت.» به عبارتی سادهتر، دانشمندان آی یو سی ان هشدار دادند که انسانها، دست کم 100 برابر سرعت نابودی زیگونگی یا تنوع زیستی را در زمین افزایش دادهاند. در تأیید این مدعا، اندکی بعدتر نتایج پژوهشها و بررسیهای میدانی 20 هزار اکولوژیست بریتانیایی منتشر شد که با هزینه دولت انگلستان، سطح تنوع زیستی در این شبه جزیره ثروتمند را بین سالهای 1974 تا ۲۰۰۴ مورد بررسی قرار داده بودند و معلوم کردند که در طول 40 سال یاد شده، دست کم ۷۰ درصد از گونههای پروانه، ۵۴ درصد از گونههای پرنده و ۲۸ درصد از تنوع گونهای گیاهی از بین رفته است . این در حالی است که در آغاز هزارهی سوم، پروفسور ای ویلسون، زیست شناس برجسته دانشگاه هاروارد به صراحت گفته بود: «تا دو دههی دیگر، سرعت انقراض گونهها در زمین 10 هزار برابر بیشتر از میزان طبیعی انقراض شتاب خواهد گرفت.» اظهار نظری که در زمان انتشار، البته بسیاری آن را بیش از حد بدبینانه دانستند. اما حدود دو سال و سه ماه پیش، یعنی در اکتبر 2010، سیمون استوارت، رئیس کمیسیون بقای گونهها در آی یو سی ان در مورد برآورد دکتر ویلسون چنین گفت: «همه شواهد نشان میدهد که او درست میگوید.»
در حقیقت ما اینک وارد دورهای شدهایم که از آن با عنوان دوره «انسان زادی» یاد میشود؛ دورهای متأثر از فعالیتهای متراکم انسانی که به هیچ وجه با 5 دوره انقراض تاریخی گذشته در زمین که آخرین آن، نیستی دایناسورها را در بر داشت، قابل مقایسه نیست؛ زیرا اینک این فعالیتها و فشارهای انسانی در حوزه صنعت، زراعت، دامداری، شکار، ماهیگیری و رشد نفوس آدمی است که به عنوان مهمترین دلایل شتاب گرفتن انقراض از آن یاد میشود. حتی چندی پیش، لستر براون – نویسنده نامدار دنیای محیط زیست – در یکی از آخرین کتابهایش ضمن اشاره به پژوهش پل مک کریدی، در باره نسبت وزنی انسان و دامها و حیوانات اهلیاش در مقایسه با وزن همهی مهرهدارانی که در هوا و خشکی زندگی میکنند، گفت: در ده هزار سال پیش، این مقدار فقط یک دهم درصد بوده، در حالی که اینک به 98 درصد رسیده است ! یعنی وزن همهی پرندگان و چرندگان ساکن در خشکیها، همهی فیلها و زرافهها و پلنگها و گرازها و یوزها و ببرها و خرسها و گرگها و روباهها و خرگوشها و خلاصه وزن همهی مهرهداران عالم، اینک به دو درصد وزن انسان و دامها و دیگر حیوانات اهلی کرده و خانگیاش نمیرسد! چه سندی از این گویاتر که نشان دهد و ثابت کند تا چه اندازه و پرشتاب داریم مرگ زندگی را در زمین سرعت بخشیده و رقم میزنیم؟
در چنین شرایطی میخواهیم ببینیم اوضاع در سرزمینی که بیشتر دوستش داریم، در ایران عزیزمان چگونه است؟
راست این که زیگونگی حیات در وطن هم، حال و روز خوشی ندارد. این واقعیتی است که همه بر آن مهر تأیید میزنند؛ چه مسئول دولتی و متولّی موضوع، چه فعالان و کارشناسان محیط زیست و چه حتا شکارچیهایی که همچنان در پی گرفتن عکس یادگاری در کنار لاشهی وحوشی هستند که شمارشان شتابان در حال کاهش است. فارغ از جستارهای اخلاقی و آموزههایی که بر رعایت حق حیات برای همهی جانداران روی زمین تأکید میکند و در بیانیهی جهانی حقوق حیوانات که در سال 1978 در یونسکو منتشر شد هم مستتر است، جای پاسخی سزاوارانه بر این پرسش خالی است که به راستی آیا اگر فرهنگ شکار و شکارگری در این سرزمین محو میشد، میتوانستیم با اطمینان از محو خطر نیستی تنوع زیستی در ایرانزمین سخن گوییم؟ به بیانی سادهتر، متهم شماره یک در کاهش معنیدار شمار وحوش کیست و در این میان، چه سهمی از تشدید این بحران متوجه یک میلیون و پانصد هزار قبضه سلاح ثبت شده و لابد هزاران سلاح ثبتنشده و غیرمجازی است که به سمت زیستمندان ساکن در طبیعت ایران نشانه رفته است؟
این البته پرسشی است که باید سازمان حفاظت محیط زیست کشور بر مبنای یک سامانهی پایش و سرشماری پیوسته و منظم از وحوش ایران انجام میداد و همه ساله تغییرات شمار وحوش، ظرفیت برد و میزان احتمالی حیوانات مازاد را به تفکیک هر زیستگاه اعلام میکرد. با این وجود، سالهاست که این سازمان از انجام چنین کاری بازمانده یا بازداشته شده است! و عملاً اعلام میشود که آمار دقیقی از شمار وحوش موجود در کشور، چه در مورد مهرهداران خشکیزی، چه آبزی و چه در مورد پرندگان وجود ندارد. بنابراین، در چنین شرایطی که آماری رسمی و دقیق از شمار جانوران هدف شکار وجود ندارد، چگونه است که ادارات کل محیط زیست در استانهای کشور هر ساله، تعدادی مجوز شکار برای شکارچیان داخلی و خارجی صادر میکنند؟ درست مثل ماجرای ترافیک و آلودگی هوای تهران که منجر به ایجاد طرح محدودیت تردد خودروهای شخصی در مناطق مرکزی شهر شد؛ ولی همزمان مجوزهایی چاپ و منتشر شد تا در قبال گرفتن وجهی معین، اجازه دهند تا افراد با خودروهای شخصی خود در محدوده طرح ترافیک تردد کنند!
پرسش این است که اگر نمیدانیم چه تعداد کل و بز و قوچ و میش و آهو و جبیر داریم، و اگر نمیدانیم ظرفیت نگهداری یا برد بومشناختی هر زیستگاه برای هر علفخوار چقدر است، چگونه و مبتنی بر کدامین روش فنی و علمی اقدام به صدور پروانه شکار میکنیم؟
به نظرم نخستین وظیفهی معاونت طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست، ارایهی تخمینی دقیق و مبتنی بر روشی علمی از شمار گونههای حیات وحش به تفکیک هر یک از مناطق چهارگانه تحت امرش است. این آمارها باید سالانه اعلام شود تا بتوان عملکرد هر مجموعهی مدیریتی و برنامههای اجرا شدهاش را به درستی نقد کرده و مورد قضاوت قرار داد. اما وقتی نمیدانیم شمار وحوش در ابتدا و انتهای مدیریت محمد هادی منافی، معصومه ابتکار چه تغییری با فاطمه جوادی و یا محمدجواد محمدیزاده داشته است، چگونه میشود با خط کشی دقیق، عیار موفقیت را در کارنامهی چهار رییس پیشین در حوزه حیات وحش جانوری محک زد؟
اینجاست که آدمی حس میکند که شاید عمدی در کار است تا آمارها منتشر نشود و سرشماریها از وحوش ناقص و محرمانه باقی ماند تا بلکه نشود مدیری را بابت عملکرد چهار یا هشت سالهاش به چالش گرفته و مورد پرسش قرار داد. این در حالی است که مردم و به ویژه محلیها در البرز و زاگرس و دیگر زیستگاههای مشهور کشور، هر از چندگاه مردانی را در گروههای چند نفره و مجهز که دارای پروانهها و مجوزهای لازم هم هستند، میبینند که آزادانه و فارغالبال به شکار مشغولند و از حمایتهای قانونی ویژه هم برخوردارند و نگویید که نیستند که کسی دیگر باور نمیکند! میکند؟
به عنوان مثال، اگر آمار نداریم، چگونه است که مثلاً در یک سال، مانند سال 1387 فقط 61 مجوز شکار چهارپا صادر میشود و بلافاصله در سال بعدش، با بیش از 10 برابر رشد، تعداد مجوزهای صادر شده به 687 عدد افزایش مییابد. این سردرگمی و بینظمی ناشی از چیست؟
نگارنده پس از بررسیهای فراوان و رایزنیهای متعدد سرانجام توانسته به برخی از نتایج سرشماری وحوش کشور در طول پنج سال گذشته دست یابد که البته رسمی نیست، اما به نظر میرسد که از واقعیت هم به دور نباشد. بر بنیاد این آمارها، شمار جبیر از 2371 در سال 1386 به 2323 رأس در سال 1390 کاهش یافته است. اما شمار آهو در همان محدوده زمانی از 11320 به 17899 افزایش یافته، در مورد کل و بز، اما روند کاهنده بوده و شمار آنها از 40302 به 37858 کاهش یافته و دست آخر آن که شمار قوچ و میش سراسر کشور از 46332 به 53477 افزایش یافته است. به دیگر سخن، در هر 71029 هکتار از خاک ایران، یک جبیر وجود دارد. این نسبت برای آهو، 9218 هکتار، برای هر کل و بز، 4358 هکتار و دست آخر آن که برای هر قوچ و میش 3085 هکتار است. این در حالی است که در هر دو هکتار از خاک ایران، یک انسان زندگی میکند؛ یعنی شمار انسانها از شمار پرتراکمترین علفخوار موجود در ایران که قوچ و میش باشد، بیش از 1500 برابر یا 150 هزار درصد بیشتر است! نسبتی که برای جبیر به بیش از سه میلیون و پانصدهزار درصد میرسد!
و غمانگیزتر آن که در چنین شرایطی، دست کم یک میلیون و پانصد هزار قبضه اسلحه، 45 میلیون گلوله سربی (30 تیر برای هر اسلحه در سال) و 300 میلیون ساچمه (200 ساچمه برای هر تفنگ) به صورت بالقوه به سوی همین تعداد اندک علفخوار موجود در کشور نشانه رفته است (و این ها همه تعداد فشنگ و ساچمه مجاز است که هر اسلحه در سال میتواند از آن برخوردار شود و همه میدانیم که تعداد واقعی فشنگ و ساچمه اختصاص یافته به هر تفنگ شکاری، به مراتب رقم بالاتری است). یعنی به صورت میانگین، موجودیت هر علفخوار ایران ( که مجموعشان به 111557 میرسد) سالانه با 3093 گلوله سربی یا ساچمهای که به سمتش نشانه رفته است، تهدید میشود. این درحالی است که در این محاسبه به دیگر عوامل تهدیدکننده حیات علفخواران، از جمله تصادف در جادهها، تصرف زیستگاهها، تخریب پوشش گیاهی، کمبود آبشخور، بیماری، فعالیت رو به گسترش دامداریهای سنتی و صنعتی و ... اشاره نشده است. همچنین در این محاسبه، به خبرهایی که اشاره میکند سالانه دهها نفر از شکارچیان حرفهای از دیگر کشورهای جهان و نیز شیوخ متمول آن سوی خلیج فارس برای شکار یا زندهگیری حیوانات موجود در ایران، وارد کشور شده و میشوند، پرداخته نشده و صرفنظر گردیده است.
فرجام سخن:
یکبار دیگر بیاییم و کلاه خویش را قاضی کنیم؛ شاید شکار مهمترین دلیل نابودی حیات وحش ایران در شرایط کنونی نباشد، اما قبول کنید که عامدانهترین و ناجوانمردانهترین دلیلی است که هیچ یک از موازین و آموزههای اخلاقی و محیط زیستی نیز آن را تأیید نمیکند.
ما باید اجازه دهیم تا فرزندان این آب و خاک هم، همچنان از موهبت حضور و تماشای خرامیدن یوزها، پلنگها، جبیرها، آهوها و دیگر جانداران ارزشمند وطن برخوردار باشند و به پایان بریم این همه آزمندی و خودخواهی را.
به خدا ما فرزندان فردوسی بزرگ هستیم که هزار سال پیش در چشم و گوشمان نوشت و زنهار داد:
سیاه اندرون باشد و سنگ دل
که خواهد که موری شود تنگ دل
آیا شناسههای سیاه بختی و سیاه اندرونی را در جامعهی امروز ایران و جهان نمیبینیم؟ بس کنید و بس کنیم این رویهی خونریزانه را ...
همین و تمام.
پی نوشت:
اغلب تصاویر این مجموعه اثر هنرمند عزیز، آقای حسن مقیمی، عکاس طبیعت دوست ایرانی است که از طبیعت بختیاری شکار شده و توسط آقای دکتر سعید یوسف پور، مدیرکل محیط زیست استان چهارمحال و بختیاری، اختصاصاً در اختیار نگارنده قرار گرفته است که در همینجا از لطف این دو بزرگوار، قدردانی می کنم.
- برخی از بازخوردهای این یادداشت:
- جمعیت زنان و جوانان حافظ محیط زیست استان گیلان
- خبریاب
- تی نیوز
- زیست بوم
- واگویه های نانوشته (امیر سررشته داری)
- بومگان
- تغذیه سالم، حیوانات و محیط زیست
- تارنمای انجمن اعضای هیات علمی موسسه تحقیقات جنگل ها و مراتع
- موج جدید صدور مجوز شکار، نشانه چیست؟
- شکار بس!